روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

هفته35

                             هفتگیت مبارک عزیز دلم صبح بخیر.خوبی مامانی.جات راحته.ولی فکرکنم جات یه کوچولو تنگ شده اخه داری  کم کم بزرگ میشی واگه خدا بخواد3یا4 هفته دیگه میای تو بغلم. دخملم این روزا یه حس دیگه ای دارم.خیلی خیلی دلم واست تنگ شده.ودلم میخواد هر چه زودتر ببینمت. روژینا جونم چندروزه که حس میکنم از قبل بیشتر دوستت دارم وهمش بهت فکر میکنم.یه حس وعشق خاصی نسبت بهت اومده تو قلبم که تاحالا به هیچکس نداشتم/ولی مامانی بخاطرمن یه موقع زود نیای. تو دله مامان خوب رشد کن وتپلی بشو /مامان م...
30 مهر 1391

تولد30سالگی بابا

دخمل مامان حالش چطوره عزیزم ببخش این چندروز نتونستم که چیزی بنویسم اخه سر مامی خیلی شلوغ بود. 3شنبه 25مهر تولد بابا بود وهمچنین سالگرد عقد منوبابابود. تو همچنین روزی بابای عزیز شما وعشق من متولد شده بوده وهمچنین منوبابا تو چنین روزی ماله همدیگه شدیم والان منتظر شما که ثمره ی عشق ما هستی هستیم. نادرجان همسر عزیزم در بیست وپنجم مهر لبخند زدی واسمان ابی شد.شبهای قشنگ مهر مهتابی شد پروانه پس ازتولد زیبایت تا اخر عمر غرق بی تابی شد. سه شنبه کادوی بابارو بهش دادم البته میدونم خیلی ناقابل بود واسش یه شلوار گرفته بودم البته هنوز بقیه اش مونده چون میخوام براش یه کاپشن چرم بگیرم ولی هنوز پیدا نکردم ومنتظرم که هوا سرد بشه وبا بابا ب...
29 مهر 1391

هفته34

سلام نی نی کوچولوی مامان         هفتگی دختر گلم مبارک باشه.هوررررررررررررا عزیزدلم امروز رفتیم دکتر وخانم دکتر برگه بیمارستانو بهم داد وتاریخ احتمالی زایمان رو21  ابان مشخص کرد/ میبنی عزیزم تا اومدنت تو بغل مامان فقط یک ماه مونده وایشاااه ماه دیگه این موقع خونه هستی وکنارمونی.چقدر زود گذشت 8ماهه که تو وجودمی/ تو تمام لحظه های خوب وبد حست کردم وحالا فقط یک ماه مونده تادوران بارداری تموم بشه.یه خورده دلم گرفته نی نی جونم یعنی میتونم مامانه خوبی واست باشم نمیدونم چه حسیه ولی دلشوره هم دارم/ خداکنه تا اومدنت همه کارها همون جور که میخوام وبرنامه ریزی کردم انجام بشه عزیزم تو فقط یک ماه دیگه ت...
23 مهر 1391

مامانه مریض

سلام سلام به فرشته ی نازم روژینای مامان عزیزدلم خوبی/مامان هنوز حالش خوب نشده وصدام بدجور گرفته وامروز مجبور شدم قرصی رو که دکتر داده بود رو بخورم ولی عذاب وجدان دارم عروسک نازم با اینکه دکتر بهم گفت که اموکسی سیلین برای خانم باردار منع تجویز نداره اما من بازم نگرانتم. ازپنجشنبه بگم که تولد ماهان /پسرعمه ندا /بود خیلی خوش گذشت اما جات خالی بودنفسم ولی حسابی تو دلم شیطونی کردی اینم عکسه منوبابا وماهان   وشما خوشگله که تو دله مامانی.راستی 5شنبه صبح هم با بابا ومامان فاطمه رفتیم بیمارستانی که شما میخوای قدمای کوچولوت رو به دنیا بذاری رو دیدیم بیمارستان سپیر همون بیمارستانی که منو بابا اونجا به دنیا اومدیم.عز...
22 مهر 1391

مامان مریض شده

سلام سلام دختر مامان روژینا گلی عزیزدلم مامان از دیروز تا حالا مریض شده بدجور سرما خوردم نفسم عروسکم همش نگرانه تو هستم/دیشب با بابا رفتیم دکتر دکتر بهم قرص اموکسی سیلین داد و گفت چون نی نی تو دلته هیچ قرص یا شربت دیگه ای نمیتونیم بدیم وفقط این قرص واسه نی نی اشکالی نداره ولی من بازم دلم نمیاد که این قرصارو بخورم/از دیشب تا حالا فقط پرتقال ولیمو خوردم ولی هنوز کاملا خوب نشدم راستی فردا شب جشن تولد ماهان پسرعمته و وارد 8 سالگی میشه و کلی مهمون دعوت کردند/میدونم دیشب اذیتت کردم جیگرم منو ببخش اخه من چیکار کنم با این دلم چه لباسی بپوشم که مناسب باشه هر چی هم به بابا میگفتم که چی بپوشم اونم میگفت نمیدونم منم خیلی دلم گرفت واعصابم بهم ریخت&...
19 مهر 1391

هفته33

  هفتگیت مبارک دختر گلم عزیز دلم الان 33هفته ویک روزه که از وجود شما تو زندگی من وبابا میگذره وزندگیه ما با بودنت قشنگ تره/به امیدخدا 5یا 6 هفته دیگه میای تو بغلمون وماروخوشحال میکنی گلم 2شبه حسابی شیطون شدی ونمیزاری مامان بخوابه اخه روژینا جونم من بخاطر شما نمیتونم به پشت بخوابم ومجبورم به پهلو بخوابم ولی مثل اینکه 2شبه شما اذیت میشی چون به هر طرف که من میخوابم میای وبا اون دست وپای کشولوت مامانو میزنی.ماشا... زور دخملم هم زیاده اخه مامان دردش میاد فدای سرت عزیزدلم مهم اینه که شما سالم وسرحال باشی.ولی ببخشیدا منم یه کوچولو دوست دارم لا لا کنم نفسم ////ولی اگه تو نمیخوای بیدار میمونم تاشما راحت باشی دخمله عززیزم دیگه داری ...
17 مهر 1391

جشن سیسمونی

سلام عزیزدله مامان فردا جشن سیسمونیته/ مبارکت باشه گلم/کاش توهم تو این جشن بودی/ولی عوضش تو دله مامانی وحسابی باید نانای کنیا منم برات از جشن فیلم میگیرم که انشاالله وقتی بدنیا اومدی وبزرگ شدی بهت نشون بدم . جشنت بالا خونه مامان زریه/مامان بابا/وبعد از جشن مهمونا میان پایین وسیسمونی دختر گلم رو میبینن.بابا هم خیلی خوشحاله وامروز همش به من میگفت فردا جشن روژینا جووونه واولین جشنشه/انشالله جشن 100سالگیته عروسکم امروز با بابا رفتیم عکسمونو گرفتیم خیلی قشنگ شده وشما هم که تو دله مامانی مشخصی/الهی قربونت برم/من بهت افتخار میکنم راستی گلم واسه مهمونات یه یادگاری از طرف شما در نظر گرفتم که بهشون بدم اسمت رو هم روش نوشتم.اینم عکسش   نم...
14 مهر 1391

وقت واسه بیمارستان

دختر گلم دیروز منو بابا رفتیم دکتر اخه خانم دکتر بهم گفته بود که تو هفته32باید برم پیشش/ مامان وبابا خیلی استرس داشتند بخاطر وزنت اما وقتی خانم دکتر سونو کرد گفت خداروشکر همه چی خوبه.نفسم مانیتورش طوری قرار گرفته بود که من نتونستم ببینمت اول سر کوچولوتو اندازه گرفت وبه بابا نشونش داد وبه من گفت رشدش ماشاالله خوب بوده وبهش میخوره تو 33 هفته باشه بعدپاتو به بابایی نشون دادوبابا کلی ذوق میکرد بعد قلبتو ودنده های کوشولوتو نشونش داد وصدای قلبتو گذاشت که ما بشنویم در اخر هم دستای نازتو نشونه بابا داد.خوش به حال بابا که تونست دخمل نازو ببینه اما من چی منم دلم واست تنگ شده عروسکم راستی خانم دکتر گفت 2 هفته دیگه که اومدی پول به حساب بریزیدکه منم ب...
12 مهر 1391

32 هفتگی روژینا جان

 روژینا جوووووون مامان سلام.               هفنگیت مبارک   خدایا شکرت/32 هفته از وجود فرشته نازنینت تو دله من میگذره ومن منتظرم یک وماه ونیم دیگه فرشته کوچولو رو بغل بگیرم وتمام سعیمو میکنم که بتونم ازش به درستی مراقبت کنم.ومامان خوبی واسش باشم. البته خدا جون باید کمکم کنی. عزیزم بالاخره خونه تکونی مامان تموم شدو اتاقت هم اماده شد فقط لوستر اتاقت مونده که اونم باید بابا زحمت بکشه وبزنه. جمعه هم جشنه سیسمونیته روژینای من. فردا باید به مهمونا زنگ بزنم ودعوتشون کنم. واسه مهمونا گیفتای خوشگل خریدم و میخوام اسمتو روش بنویسم واز طرف شما بهشون بدم. که یه یادگاری...
10 مهر 1391

انتخاب اسم دختر نازمون

سلام عروسک مامان. الهی فدای دختر گلم بشم من که تو دله مامان شیطونی میکنه و تکون خوردناش فرق کرده. عزیر دلم بالاخره منو بابا برات اسم انتخاب کردیم ونظرمون قطعی شد. وقتی که فهمیدیم شما دخملی خیلی برات دنبال اسم گشتیم تو اینترنت/تو کتاب اسم/من دوست داشتم یه اسمی برات بزاریم که اولش ن باشه وبه اسم من وبابا بیاد اما هر چی گشتیم به نظرمون مناسب نبود. عمه ندا میگفت بزازیم ناز گل اما بابا موافقت نمیکرد تا اینکه من بهش چندتا اسم پیشنهاد دادم واز بین اونا هر دومون اسم                                   ...
10 مهر 1391